اولاً یا آخراً

 

شعر هم برای استقبال از تو کم می آورد

میدانم،

چشم و دلم را که آذین ببندم هم کافی نیست

اما

دستانم را که بگیری

میشود آغاز فصل گرمای من و

نگاه تو...

      me

پ.ن:خدا ! مرسی

پ.ن۲: همه ی فصل باران خط نخورده، تمام شد این انتظار ِ ....

پ.ن۳:دوباره تو سکوت من صدای خنده ساز شد...


مهم نوشت: سو ء تفاهم مضطربم میکنه!

بعد نوشت: یادت نره! رو شعور هیچ کس حساب نکن.

بدون جمله های اضافی!

 

  نه به خاطر شعر

  نه به خاطر جور دیگر زیستن

  خانه ی من

  برای دونفر کوچک بود

  به همین خاطر تنها ماندم!

             me

پ.ن:مطلب از رسول یونان.

پ.ن۲:متن روی تصویر.

پ.ن:این پست احتمالا قراره زیاد اینجا بمونه!!

پاییزانه

 

چتر که شکسته باشد نوبرانه پاییز هم دلهره  آور است

آنوقت دیگر چفت پنجره هم تن و بدنت را میلرزاند که خدایی نکرده باد موهایت را نبرد و افکارت سرما نخورند.

با چتر شکسته پاییز که تمام میشود،

 میشود آغاز دلهره ی تو و سوراخ های پوتین من....

   me

 پ.ن:دوباره میرسم به تو به هر دری که میزنم.

پ.ن۲:بدجوری شیفته ی این عکسم!