بـیــــن ِ راه
من فقط راه خانه را گم کرده بودم
این همه بیقراری از پس باد های بی نام و نشان
نمی دانم از کدام کوچه ی تنگ این خواب بلند پیدا شد
که اینگونه تیشه به ریشه ی ناسور روحم می زند.
چراغی که خود حتی امید کورسویی ندارد
جز سنگینی بر دستانت چه می تواند داشته باشد
وقتی که رویاها خود نیز ، چون سگ دریدگان
تکه پاره اند.
اما قسم ِ محض ِ این دریدگان
خط های جاده ایی میشوند که هنوز سنگلاخ هایش
مسیر را سبز می کنند برایت.
پ.ن: آنگاه که کشتی روح به صخره ی جسم بر می خورد ، این صخره است که از هم می پاشد. (ریچارد باخ)
پ.ن۲: سَـــــر ِ زندگیم درد میکنه...!
پ.ن۳: نــیســتی! ( کاملا بی مخاطب،فقط شدیدا به دل نشست)
حال نوشت: در قیل و قال سکون هاست که می رویند گل های وحشی تردید...
X : چقدر خوب که نزدیکی دیــــــوونـه ی نـــارنـجـــــی! منتظر حضور بلاگفاییت هستم
بعد نوشت: خدای همیشگی ِ هنوز های ِ من! میدانم در همین نزدیکی خانه کردی.........