حد و حبس
از موقعی که شب به شب
به پهلوی گریه می غلتم،
فهمیده ام که دیگر مرگ هم چاره ی نماندن هایم نیست.
بی خود این همه چشـــــم،
نگاه به نگاه
عاشق تر میشوند.
بی خود این همه،
خط به خط
سَــرک میکشم کف دست هایم را
که موازی باشند با خط های کف دستت
تا
حداقل در دست هایمان یکی شویم.
حالا
شب به شب
قطره به قطره
پهلو به پهلو
که
جمع میکنم خودم را
وانگهی می بینم
بغض های تفریق شده ام دریا شده اند و من
غوطه ورم...

پ.ن:توانی اگر باشد سرم را بالا میگیرم از برای نفس کشیدن.
پ.ن۲:شنا بلدی آیا؟!
X:این سه شنبه ی کذایی، ازون روزهایی بود که هیچوقت فراموش نمیشه!!!!!
مهم نوشت: توی یک رابطه، گاها چیزهایی وحشتناک تر از دروغ و خیانت هم دیده میشه...(فقط کافیه که دیده نشی اونوقت...!!!)
ته نوشت: دلواپسی هایت را میگریم!
بعد نوشت: یک لیوان فراموشی لطفا! (بدون تفاله)
+ نوشته شده در ساعت توسط Gorkiy
|